همیشه حواسش بود توی مغازه توی رستوران یا.. یک غریبه به خاطر اینکه پول همراه نداشت یا موجودیش کافی نبود دست خالی از اونجا بره. به شکلی فروشنده رو آگاه میکرد که من پرداخت میکنم.
کودکِ کاری نبود که ببینیم و قبل از اینکه بخواد درخواستی بکنه، توماج بهش نگه بیا بریم تو کافه یا.. هر چیزی میخوای سفارش بده.
میتونم روزها تعریف کنم از فسادهای توماج
اما خودتون تا ته خط برید.
وقتی توماج گفت «هموطنِ من، تو وطنمی» صرفا یه لفظ نبوده.
«دوست داشتم معنیِ فساد رو زمینُ بهتر درک کنید» ما هستیم بگیم از توماج ، وگرنه همهٔ اُسرامون همونایی که اسمشونو نمیدونیم و گمنام موندن میشه از زندگیِ شرافتمندشون فیلمها ساخت.
(من مینویسم توماج ، شُما بخون کُلِ اُسرا)