من دو تا دختر دارم. یکیشون اومد اشک میریخت. هیچی نمیگفت فقط گریه میکرد. از بس ترسیده بود. گفتم خواهرت بیمارستانه ؟ گفت اره
حتی به مادرها زنگ هم نزدن
رفتم مدرسه بعد فهمیدم کدوم بیمارستانه رفتم دنبال اش بیمارستان شهید بهشتی قم. بیمارستان پر از دانش آموز و پدر و مادرها بود.
همه بچه ها مرخص شدن ولی تو کل منطقه بوی فاضلاب می اومد. حتی دو سه تا کوچه اونورتر هم بو می اومد.