خودمو پهن کردم کف حیاط، بدون روسری دویدم تو کوچه، اینقدر جیغ زدم ۳کوچه اونورتر جمع شدن دم خونه ما. میگفتم منو ببرید دادگستری، ببرید زندان، ببرید یه جایی، تو ۵دقیقه صدام درنمیومد، گفتن دروغه، این اتفاقو نیفتاده…
یادم اومد باباش گفته، نمیخواستم باور کنم این اتفاق افتاده..
یادم اومد باباش گفته، نمیخواستم باور کنم این اتفاق افتاده..
روایت #بهیه_نامجو از لحظهای که خبر اعدام پسرش #نوید_افکاری را به او دادند.